آبی کِ بی دلیل رویش خوابیده بودم را یادتان هست ؟

ابری آمدُ من را از روی آب برداشت و بِ دامانِ آسمانِ شب گذاشت!

اینجا؛

در ستاره فامِ آسمانِ سورمه ایِ شب،

در سکوتی شبیه بِ آن لحظه ای کِ سرت را می بری زیرِ خروار ها آب،

در نقره ایِ تابشِ ماه بِ جاده های بی چراغ،

در خنکایی کِ امواجِ دریا بر ماسه های ساحل بِ جا میگذارند،

در لطافتِ لمسِ مهِ غلیظ،

نشسته ام در جوارِ هلالِ مهتاب بِ تمنای آرزو :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها